نتایج جستجو برای عبارت :

بدرقه زائرین پیادره روی اربعین

 
سینا سرلک بدرقه
دانلود آهنگ جدید سینا سرلک به نام بدرقه
Sina Sarlak - Badragheh
ترانه : کوروش سمیعی ؛ موزیک و تنظیم : یاشار آج
+ متن ترانه بدرقه از سینا سرلک
بدرقه کردم تورا / با اشکای بی امانم
زندگی کردن پس از تو / نیست هرگز در توانم
 

ادامه مطلب
گاهی باید بیرون از در ایستاد کاسه ای آب بدست گرفت و بدرقه کرد خود را.. 
 مضحک است میدانم... 
 نگاه در نگاه خود شد...
 کمی بغض کرد و یکهو زد زیر گریه... 
 گفت خودم جان زود برگرد من تنهایم و چشم براهت...
 و خودم بگوید قول میدهم وقتی پیدایش کردم برگردم قول بده مراقب خودت باشی... 
 بدرقه اش کرد...
 و رفت گوشه اتاق بالش بیخیالی زیر سر گذاشت و خوابید...
 آنقدر عمیق که وقتی بیدار شدی بهار شده باشد...
 و خودم پشت در حاضر با لبخندی جاودانه... 
 گاهی باید خودمان را
گاهی باید بیرون از در ایستاد کاسه ای آب بدست گرفت و بدرقه کرد خود را.. 
 مضحک است ،میدانم... 
 نگاه در نگاه خود شد...
 کمی بغض کرد و یکهو زد زیر گریه... 
 گفت: خودم جان زود برگرد، من تنهایم و چشم براهت...
 و خودم بگوید: قول میدهم وقتی پیدایش کردم برگردم ،قول بده مراقب خودت باشی... 
و بدرقه اش کرد...
 و رفت گوشه اتاق، بالش بیخیالی زیر سر گذاشت و خوابید...
 آنقدر عمیق که وقتی بیدار شدی بهار شده باشد...
 و خودم از سفر برگشته باشم، با لبخندی جاودانه... 
 گاهی
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «آن روزی که ده‌ها میلیون در ایران، و صدها هزار در عراق و بعضی کشورهای دیگر به پاس خونِ فرمانده سپاه قدس به خیابانها آمدند و بزرگ‌ترین بدرقه‌ی جهان را شکل دادند، این یکی از ایّام‌الله است.» ۱۳۹۸/۱۰/۲۷
متن ترانه سینا سرلک به نام بدرقه

 
بدرقه کردم تورابا اشکای بی امانمزندگی کردن پس از تونیست هرگز در توانمرد پاهای تو بر قلب من و این کوچه ماندهدرد از تو دور ماندن جان به لب هایم رساندهخاطره های تو چون زخمی که مرهمی نداردلحظه ای راحت مرا به حال خود نمیگذارداز جهان بعد تو جز خلوتم سهمی ندارمبا تو و بی تو ندارم من به تنهایی دچارمخاطره های تو چون زخمی که مرهمی نداردلحظه ای راحت مرا به حال خود نمیگذارداز جهان بعد تو جز خلوتم سهمی ندارمبا تو و بی تو
آدمیزاد چه حرف‌های مفتی که نمی‌زند‌. همین خود من توی چند پست قبل توی عصبانیت چه خزعبلاتی که ننوشتم. موقع بستن کوله‌ام حتی از فکر رفتن هم بغضم گرفته بود‌. ولی خب تا ترمینال جلوی خودم را گرفتم. استرس سر وقت رسیدن را هم داشتم. تا خود شنبه بلیط برای تهران نبود و خلاصه برای ساری بلیط خریدیم و قرار شد که از آنجا بروم به رشت. رفت برایم دستمال‌کاغذی بخرد و من هم بغضم را جمع و جور کردم. به رفتن که فکر می‌کردم اشک‌هایم می‌ریخت. دست من نبود. این بار من
بدرقه واعزام کاروان اربعین حسینی ازتپه نورالشهدای گمنام مینودشت بعد از نماز مغرب و عشاء مورخه1398/7/17با حضور خادمیاران رضوی و بسیجیان پایگاه حضرت آسیه مسجد عسگریه همراه با قرائت زیات امین الله و نوحه سرایی و مداحی و توزیع غذای نظریانجام شد 
کاشمر- ترشیز اسپرت - مراسم بدرقه 2 بانوی ورزشکار خانم ها مهناز گل محمدی ، معصومه محمدی دعوت شدگان به تیم ملی سبک کیوکشین کاراته ناکامورا جهت مسابقات بین المللی در کشور ارمنستان  با حضور رئیس اداره ورزش و جوانان شهرستان ، معاونت ورزشی اداره ، معاونت ورزش بانوان و مشاور فرماندار شهرستان در امور بانوان و خانواده رئیس هیات ، نائب رئیس بانوان هیات کاراته شهرستان و جمعی از ورزشکاران و خانواده آنان در محل اداره ورزش و جوانان شهرستان کاشمر برگزار
خانم‌ها، آقایون، برید از خدااا بترسید،
و لطفا اگر مخاطب واستون معنی نداره، لاقل آزاده باشید...
و یجوری خداحافظی نکنید و برید و در و پنجره رو پشت سر خودتون چار میخ کنید و درزا هم کیپ کنید که با این آه و ناسزاهایی که ما بدرقه‌ی راهتون می‌کنیم، همه‌ درهای بهشت به روتون بسته بشه|:
انسان در تمام طول تاریخ به دنبال راهی برای آسایش و آرامش بیشتر بوده و اگر امروزه هزاران ابزار مختلف وجود دارد، برگرفته از همین خواسته است. به ‌طور کلی پیشرفت تمدن زمانی شکل می‌گیرد که نیاز به داشتن چیزی احساس شود و رفع هر نیاز بشر گامی به سمت جلو برمی‌دارد. اختراع خودرو از جمله عواملی بود که باهدف حمل‌ و نقل آسان ارائه شد و به ‌وضوح می‌بینیم که این اختراع دوست ‌داشتنی هر لحظه در حال رشد است.در ابتدا تنها هدف ساخت خودرو حمل ‌و نقل بود، اما
۱۰ ژانویه ۲۰۱۶، وقتی وبلاگی رو در بلاگ اسپات  میروندم، به جای بدرقه نوشته بودم بدرغه. 
و امروز بعد از ۳ سال این غلط املایی رو دیدم. زمان زیادی گذشته اما تازه‌ بود نوشته. اونقدر تازه که لازم دیدم برای خاطراتی اینقدر زنده باید تصحیح کرد غلط‌ها رو.
 

کد
283

نام طرح
بدرقه عروس

ابعاد فرش
120 در 80 سانتی متر

ابعاد با قاب
150 در 110 سانتی متر

رج شمار تقریبی
50

 
برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر سر بزنید:
https://arazfarsh.com/product/%d8%aa%d8%a7%d8%a8%d9%84%d9%88-%d9%81%d8%b1%d8%b4-%d8%b7%d8%b1%d8%ad-%d8%a8%d8%af%d8%b1%d9%82%d9%87-%d8%b9%d8%b1%d9%88%d8%b3
 افزونه صفحه سپاسگزاری ووکامرسدانلود افزونه ساخت برگه سپاسگزاری ووکامرس. نسخه:۱.۱۳.۰. تاریخ نشر: فروردین هزار و سیصد و نود و نه.
برگه سپاسگزاری از خرید:  حتی ناموفق و نیمه کاره رها شده. می‌تواند اثر روانی خوبی بر خریدار/بازدیدکننده سایت داشته باشد.
اینجا هم همچون دنیای واقعی کمی شوخ طبعی همراه با قدردانی، نهال مهر را در دل خواهد کاشت و او را جذب خواهد کرد.
در این برگه هم او را بدرقه خواهید کرد. هم هدیه‌ای همچون برگه تخفیف بدو خواهید داد. و ای
پدر و مادرم  چند روزی است به سفر رفته اند و در هنگام بدرقه ی امیرعباس برای سفر مشهد در کنارمان نبودند. مادرم ناراحت بود که چرا سفر خودشان را چند روز عقب نینداخته بودند و پدرم شب قبل تماس گرفت و با امیر خداحافظی کرد و از امیر شماره ی کارتش را خواست تا توشه ی سفرش را برایش کارت به کارت کند. 
اینجور مواقع ناخودآگاه یاد پیرمرد و تمام نفهمی هایش می افتم!
در خطبه های نماز جمعه تهران: این دو هفته ای که بر ما گذشت دو هفته پرماجرا و استثنایی بود. یوم الله یعنی چه؟ یعنی آن روزی که دست قدرت خدا را انسان در حوادث مشاهده میکند آن روزی که دهها میلیون در ایران و صدها هزار در عراق و بعضی کشورهای دیگر به پاس خون فرمانده سپاه قدس به خیابانها آمدند و بزرگترین بدرقه جهان را شکل دادند این یکی از ایام الله است. آن روزی هم که موشکهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پایگاه آمریکایی را در هم کوبید آن روز هم یکی از ایام
بخوام برم بوژان تنها م، یه همکار دعوت کرده برای بدرقه ی خودش 
خونه ش رفتم هفته ی پیش با مامان. امروز برای اهالی بوژان (که خودش اصالتش از اونجاست) گرفته 
دیروز همکارم گفت میام 
امروز صبح زنگ زده که نمیام 
پس من تنهام 
دقیقا همون ساعت هم زمان کلاس نقاشی بیخودمه 
فردا آفم 
برم مشهد؟ اعصابشو ندارم 
هوا گرمه 
روز فرده 
ولی برای چشمم باید برم 
تنهام بازم 
امان از تو مامان 
سلام‌
دایی بهروز، دیدی تا چشم بر هم گذاشتی ده سال گذشت؟ می‌بینی این دنیا چه قدر ندید
بدید هست که روزهای بی تو را نیز به حساب عمرمان می‌نویسد، نمی‌دانم شاید می‌خواهد
به همه بفهماند که چه قدر بی تو پیر شده‌ایم اما آخر کسی نیست به او بگوید آدم
حسابی، همین یک کار را هم که درست حسابی انجام نمی‌دهی. راستش را بخواهی شب‌ها که
خواب تو را می‌بینم، اصلا نمی‌خواهم وقتم را برای نیشگون گرفتن تلف کنم. خیلی زود
باور می‌کنم که این مدت من خواب بوده‌ام نه
می‌گفت: چرا همش توی خودتی؟ آنقدر به کمبودها و حسرت های زندگی ات فکر میکنی که نعمت های حالت را نمیبینی. چند سال پیش شادتر به نظر میرسیدی. بیشتر میخندیدی...
بیراه نمی‌گوید. باید ذهنم را از توهم آقاییِ نازِ ماهِ خوجگلم آزاد کنم. شاید بهتر باشد دیگر برای تو ننویسم. وقتی خرید و مسافرت میروم، برای تو هدیه ای نگیرم. با دوستانم که هستم، جایت را خالی نکنم. حتی شاید کم کم به این زندگی عادت کنم و بعدا از دعاهایم هم بروی. 
شب تاسوعا تو را در مسجد گوهرشاد میگ
می‌گفت: چرا همش توی خودتی؟ آنقدر به کمبودها و حسرت های زندگی ات فکر میکنی که نعمت های حالت را نمیبینی. چند سال پیش شادتر به نظر میرسیدی. بیشتر میخندیدی...
بیراه نمی‌گوید. باید ذهنم را از توهم آقاییِ نازِ ماهِ خوجگلم آزاد کنم. شاید بهتر باشد دیگر برای تو ننویسم. وقتی خرید و مسافرت میروم، برای تو هدیه ای نگیرم. با دوستانم که هستم، جایت را خالی نکنم. حتی شاید کم کم به این زندگی عادت کنم و بعدا از دعاهایم هم بروی. 
شب تاسوعا تو را در مسجد گوهرشاد میگ
دی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: همسری دارم که
هرگاه وارد خانه می شوم به استقبالم می آید، و چون از خانه بیرون می روم
بدرقه ام می کند و زمانی که مرا اندوهگین می بیند می گوید: اگر برای رزق و
روزی (و مخارج زندگی) غصه می خوری، بدان که خداوند آن را به عهده گرفته است
و اگر برای آخرت خود غصه می خوری، خدا اندوهت را زیاد کند [و بیشتر به فکر
آخرت باشی ]. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «برای خدا کارگزارانی
[در روی زمین ] است و این زن ی
مراحل ترخیص کالا از گمرک
امر ترخیص کالا را یا صاحب کالا و یا نماینده قانونی آن که دارای کارت بازرگانی می باشند می توانند انجام دهند. برای ترخیص کالا از گمرکات کشور باید اسناد و مدارک را آماده کنید و هزینه ها را که شامل مالیات و سود بازرگانی، تعرفه آزمایشگاه، بدرقه کالا،انبار داری، کارشناسی کالا، بارگیری، تخلیه و… می باشد را محاسبه کنید و
ادامه مطلب
خدمات تور شیراز
بلیط رفت و برگشت (اتوبوس VIP، قطار یا هواپیما)
ترانسفر استقبال و بدرقه به هتل (ترمینال یا فرودگاه)
گشت کامل :
تخت جمشید، نقش رستم، نقش رجب، باغ ارم، نارنجستان قوام، منزل زینت الملک، آرامگاه حافظ، آرامگاه سعدی
گشت های اضافی: (با لیدر محلی هماهنگ شود)
پاسارگاد ، ارگ کریم خانی، مسجد نصیر الملک، بازار وکیل، حمام وکیل، شاهچراغ، باغ دلگشا، باغ عفیف آباد، بند امیر، دروازه قرآن، باغ نظر ، باغ جهان نما
پرداخت کلیه ورودیه ها مطابق برنام
بعد از چند سال انتظار امسال قسمت شد با بهترین همسفرهایی که حتی فکر نمی‌کردم یه روز کنار هم قرار بگیریم راهی سفر بشم
دوست داشتم مثل همه سفرهایی که تا الان رفتم و برگشتم بی سروصدای مجازی بدرقه بشم
ولی چون سفر اولی و تبعا زیارت اولی‌ام حقی از دوستان بر گردن خودم می‌بینم که حداقل حلالیت مجازی بطلبم
ان شا الله اگر راهی شدم، دعاگوی دوستان مجازی و حقیقی خواهم بود
اگر پیاده رفتن هم روزی‌مان شد، قدمی به نیت دوستان جا مانده خواهم برداشت
*پیشاپیش عذ
صدای سوت در گوشش می شکند..
سوت،سوت و بازهم سوت...
به یاد میاورد،همه چیز را...
قدم هایش سست میشود...
لگدی به دیوار اتاقی میزند که هیچ دری ندارد ،ناخن شصت پایش از وسط میشکند خونریزی بدی دارد.در حالی که کف اتاق پخش شده و سر کوچکش را در دست میفشارد فریاد میکشد،فریاد می کشد،فریاد میکشد..
یک اسب از میان اتاق شیهه کشان میگذرد...
بدون سوار...
ان بغض متعفن و در گلو پلاسیده اش را در خفا بالا می اورد...
ناخن هایش را در گوشت دیوار فرو کرده و فریاد میکشد.
دیوار کش می
سلام
حال و روز این روزها خوب است، برای خود سرخوش هستند و برای من سرمست. غروب‌های زمستان را دوست دارم، نمی دانم چه تعلق خاطری به آن دارم، ولی همین قدر می دانم روزهای بچگی را برایم زنده می کند. باور کن بی راه نگفتم.
وقتی آسمان رنگ می بازد دوست دارم در آن لحظه در اوج آسمان پرواز کنم و خورشید را بدرقه کنم، ولی چه کنم که بی بال هستم.
راستی، کی نوبت من می شود؟، خیلی وقت است منتظر هستم. هر بار که پرسیدم جوابم را با سکوت دادی. بنظرت وقت آن نشده که تمامش کن
 وعرمود همانا مومن برای زیارت برادرش خارج میشود خدای عزوجل فرشته ای بر او گمارد که یک بال در زمین ویک بال در اسمان نهد تا اورا سایه اندازد و چون بمنزلش در اید خدای تبارک وتعالی ندا کند که ای بنده ایکه حقم را بزرگداشتی واز اثار  پیغمبرم پیروی. کردی.بزرگداشت تو حقی است بر من از من بخواه تا بتو دهم دعاکن تا اجابت کنم خاموش باش تا من بسود تو اغاز کنم مچون برگردد همان فرشته بدرقه اشکند وبا پرش بر او سایه اندازد تا بپمنزلش وارد شود سپس خدای تبارک وت
نقش های زندگی آنقدر متفاوتند آن هم در لحظه که گاهی گم می شوی در تغییرشاناما خوبیش اینه که موقت هستنهمه موقت ها هم بد نیستنمثلا درد موقتش خوبهغم و غصه موقتش خوبهدلخوشی هم حتی موقتش خوبهدلتنگی موقتش خوبهولی دلتنگی مگر موقتی می شه؟! دلتنگی انگار همیشگیه، مثل یک زخم کهنه؛ گاهی درد میکنه گاهی ساکت می شه گاهی سرباز می کنه  گاهی ... مثل همون آتش زیر خاکستر.... تظاهر کردن هم همیشه بد نیستمثل تظاهر به خوشحالیتظاهر به آرامشتظاهر به همه چی آرومهتظاهر ب
عرب‌ها یک اصطلاح دلنشین دارند بجای «التماس دعا». وقتی کوله‌ات را بسته‌ای و می‌گویی عازمم؛ فی‌الفور دعا را گردنبندی می‌کنند و می‌اندازند گردنت تا پای هر عمود، هر وقت چشم‌هایت پر اشک شد، دلت شکست، چانه‌ات لرزید، دستت به ضریح رسید، چشمت به گنبد افتاد، دست بکشی روی گردنبند و یادشان کنی. عرب‌ها بجای التماس دعا، لطیف و شاعرانه می‌گویند«اقلدک الدعا»*. تو هم در جواب بجای «اگر لایق و قابل باشم چشم» باید بگویی «و انت من اهل الدعا» یعنی تو هم د
سررسید اروپایی 99


سررسید اروپایی 99
قطع اروپایی همانطور که مشخص است، مربوط به سررسیدهای تولید شده در قاره اروپا می باشد.
طی سال‌های گذشته این مدل توسط ایرانیان الگو برداری شده و به جای تقویم میلادی، تقویم شمسی جایگزین می‌شود.
شاید علت اینکه این سررسید را در سایزهای مختلف (البته نزدیک به هم) دیده اید، نبودن یک سایز تعریف شده بین تولید کنندگان سررسید، می باشد. هر تولید کننده سررسید به سلیقه خود کمی ابعاد سسررسید اروپایی 99 را تغییر می دهد.
ا
آن صدایی که مرا سوی تماشا می‌خوانداز فراموشیِ امروز به فردا می‌خواند
آشنا بود صدا، لهجۀ زیبایی داشتگله از فاصله، از غربت و تنهایی داشت
هم‌نفس با من از آهنگ فراقم می‌خواندداشت از گوشۀ ایران به عراقم می‌خواند
یادم انداخت که آن سوی تماشا او هستمی‌روم می‌روم از خویش به هر جا او هست
جمکران بدرقه در بدرقه، تسبیح به دستسهله آغوش گشوده‌ست مفاتیح به دست
رایحه رایحه با بوی خودش می‌خوانَدخانۀ دوست مرا سوی خودش می‌خوانَد
خانۀ دوست که از دوست پر
سلام
حال و روز این روزها خوب است، برای خود سرخوش هستند و برای من سرمست. غروب‌های زمستان را دوست دارم، نمی دانم چه تعلق خاطری به آن دارم، ولی همین قدر می دانم روزهای بچگی را برایم زنده می کند. باور کن بی راه نگفتم. وقتی آسمان رنگ می بازد دوست دارم در آن لحظه در اوج آسمان پرواز کنم و خورشید را بدرقه کنم، ولی چه کنم که بی بال هستم. راستی، کی نوبت من می شود؟، خیلی وقت است منتظر هستم. هر بار که پرسیدم جوابم را با سکوت دادی. بنظرت وقت آن نشده که تمامش کن
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا(ع)
جلسه هفتگی مجمع عاشقان ثامن الائمه(ع)
✋✋✋✋
آخرین جلسه هفتگی مجمع همراه با بدرقه زائران امام رضا علیه السلام 
سخنران:
حجه الاسلام دوست فاطمه
مداحان:
کربلایی علیرضا دهقانی
کربلایی مهدی جوانمردی
زمان:
سه شنبه مورخ 1397/12/21 ساعت20:30
مکان:
شیراز، بولوار شهید رجایی (فرهنگ شهر) ، کوچه۱۹، حسینیه شهید مطهری
#مبلغ مجلس اهل بیت(ع) باشید...
بیاید خاطراتم را با یکدیگر مرور کنیم
در استانه هفته دفاع مقدس
 


و جنگ با دست خالی
جنگ با کمترین حمایت ها
جنگ با داشتن هیچ
ولی جنگ با بودن خدا
اخرین عکس هایی که پدرم با ان خاطراتش را به خرمشهر گره زد
و یادم می اید که اشک هایش بدرقه صحبت هایش در این خاطرات بود
 
بسیاری از شهدا از همان کودکی سر به راه هستند. سید نذر داشت هر شب نماز استغاثه حضرت زهرا (س) بخواند، اما روز شهادتش نماز را صبح خواند و دیگر منتظر شب نماند. شش ماه پس از شهادت احسان، پسرش سیدطه به دنیا آمد. پدرش دوست داشت هنگام تولد خودش در گوش فرزندش اذان بگوید، اما پدر پیش از تولد نوزادش آسمانی شد و از آن بالا دعای خیرش را بدرقه راه فرزندش کرد.

ادامه مطلب
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس                   که درازست ره مقصد و من نوسفرم
[حضرت حافظ]
از خداوند برای شما عزیزان تقدیری سراسر خیر و برکت، شادی، سلامتی، خوشبختی، سعادت دنیا و آخرت و عاقبت بخیری خواستارم .
# واسه همدیگه خیلی دعا کنیم.
+ التماس دعای خیر دارم از تک تک دوستای خوبم توی این ایام مبارک :)
از نکات جالب توجه در طراحی و تولید این خودرو آن است که تمام پارامترهای حفاظتی و امنیتی در آن رعایت شده  که می‌تواند بسیاری از مشکلات سازمان زندان‌ها در زمینه اعزام و بدرقه زندانیان را برطرف و ضریب امنیت اعزام‌ها را افزایش دهد.
خودرو جدید اعزام و بدرقه زندانیان توسط شرکت «پیشرو دیزل آسیا نجف‌آباد» و با همکاری مرکز تحقیقات فناوری‌های نوین «دانشگاه آزاد اسلامی واحد نجف‌آباد» تولید شده است.
موتور این خودرو «نیسان ZTC» و گیربکس آن نیز ZF آلما
زن و شوهر طبقه بالا تازه ازدواج کرده بودند که آمدند خانۀ ما. سه سال پیش حدودا. صبح‌ها که می‌رفتم مدرسه آقای همسایۀ بالایی هم از خانه بیرون می‌آمد تا به محل کارش برود. صدای خنده و ریز ریز حرف زدن‌های خانوم و آقای همسایه را وقتی کفش‌هایم را پا می‌کردم، می‌شنیدم. بوی دوست داشتن و زندگی را در پله‌ها پخش می‌کردند. از در که می‌رفتم بیرون و سوار تاکسی می‌شدم آقای همسایه را می‌دیدم که با ظرف غذا از در می‌آمد بیرون. سوار ماشینش میشد و بوی دوست دا
** این مطالب مربوط به اسفند 97 هست ولی اون موقع نتونستم بیام بنویسم. الان می نویسم (4فروردین 98)

چهارشنبه 22 اسفند شد. بچه های اردوجهادی ساعت یک و بیست و پنج دقیقه ظهر بلیط قطار داشتند برا بندرعباس. منم ساعت5 بلیط داشتم برا شهرمون.
یدونه کلاس 8تا 10 صبحم رو نرفتم. مهدی رمضا... دو روز زودتر رفته بود منطقه. از همون صبح رفتیم و وسایل فرهنگی رو که پسته بندی رکده بودیم رو سوار نیسان کردیم تا بره منطقه. وسایل تدارکات و عمرانی هم سوار نیسان شد. اتوبوس اومد و من
احساس بدی دارم انگار شلنگ آب سرد به قلبم وصل کرده اند و آب به شدت سردی که تیغه های نازک یخ درآن شناورند در رگهایم می‌چرخد.. می‌چرخد و میخراشد...میخراشد و من از جنون میخندم...از شوک عصبی میخندم.. 
نصف صندلی دیگر چه چلغوزی بوده است ؟میدانید بدتر از این نمی شود کسی را مسخره کرد...
تلخ ترین  گریه اور ترین و خنده دار ترین خبری که خوانده ام...آدم را یاد فیلم های کمدی سیاه آمریکایی می اندازد...از همان هایی که تهش میگویی چه احمقانه بود...
نمی دانم چه بگویم
به نام خداوند بخشنده و مهربان.
 
(این متن به مناسبت اربعین حسینی ۱۴۴۰ نوشته شده است...)
آمده بودند... از راه های دور... پیاده، اکثرشان سه روز در راه بودند...
دوربین ها، رسانه ها؛ دنیا، وا مانده است!...
نوری که هر کار هم بکنند، خاموش نمیشود... خورشید را مگر میشود خاموش کرد؟
تقویم ها آنروز ایستاده اند... نفس نفس میزنند، قلب میخواهد از سینه بیرون بجهد، از اوج شور و شوق آن نور...
قدم ها، قدم ها و قدم ها... اشک هایی که از شور و شوق روی گونه ها میغلتند...
صدای برخو
به نام خداوند بخشنده و مهربان.
(این متن به مناسبت اربعین حسینی ۱۴۴۰ نوشته شده است...)
آمده بودند... از راه های دور... پیاده، اکثرشان سه روز در راه بودند...
دوربین ها، رسانه ها؛ دنیا، وا مانده است!...
نوری که هر کار هم بکنند، خاموش نمیشود... خورشید را مگر میشود خاموش کرد؟
تقویم ها آنروز ایستاده اند... نفس نفس میزنند، قلب میخواهد از سینه بیرون بجهد، از اوج شور و شوق آن نور...
قدم ها، قدم ها و قدم ها... اشک هایی که از شور و شوق روی گونه ها میغلتند...
صدای برخور
بسم الله الرحمن الرحیمخیلی وقت است که به نفس های شما و معجزه ی دعاهای خیرتان ایمان آورده ام. ماشاءالله لاحول ولا قوة الا بالله ...الحمدلله رب العالمین الان در این دو ماه کمی بهترم به فضل خدا و دعاهای مکرر شما. به لطف خدا چکاپ جدید هم گفت که توده ها اندازه شان ثابت مانده و این یعنی الحمدلله اگر همین طوری بمانند مشکل خاصی نیست. مکافات های دانشگاه هم باز تا حدودی گذشت. :) در حال نوشتن صفحات پایانی مقاله ام هستم. امید به خدا که حتما تا قبل از مهلت مقر



طالع بینی دانشجویان








 
 
متولدین فروردین ماه:
دختر یا پسر فرقی نمی کند، شما باید
بدانید چون در ماه اول سال به دنیا آمده اید و کنکور ارشد در ماه آخر سال
برگزار میشود، روز امتحان دیر از خواب بیدار میشوید، بعد در ترافیک گیر می
کنید و احتمالاً از کوچه که رد می شوید زنی با یک سطل آب کف از شما استقبال
خواهد کرد (به عبارتی بدرقه) .
ادامه مطلب
دلنواز بلندشده ایستاده جلوی مبل یه نفره که محمد نشسته روش حسین هم نشسته روی دسته ش،
من: دلنواز جان!
دلنواز:جانم!
من: به همه ی جمله های قابل شمارش امروزمون، دوستت دارمم اضافه کن
 
حالالبخند به لبش میاد و خودشم میاد میشینه کنارم بهم تکیه میکنه، سرشو میذاره رو شونه هام، شروع میکنه باهام کمی حرف زدن، بعد رو میکنه محمد میگه محمد امشب نمیای بریم خونه مادر جون؟! میگم تو خودت نمی مونی کمه؟!چیکار به اون داری؟! میگه آخه قُل امِ لبخند میزنم به مهربونی و
عاقبت روزی اردی‌بهشت ما هم از راه می‌رسد ؛ صدای خنده‌ی شکوفه‌ها گوش شهر را پر می‌کند و نوای زندگی در شریان‌هایمان به جنبش در می‌آید!عاقبت منجی ما می‌آید، و بهار می‌رسد ، و بهار می‌رسد ، و بهار می‌رسد ...
آقا بیا بخاطر باران ظهور کن
ما را از این هوای سراسیمه دور کن
وقتی برای بدرقه‌ی عشق می‌روی
از کوچه‌های خسته‌ی ما هم عبور کن

+ به والعصر قسم! مهدی ما آمدنیست ...
 " اللهم عجل لولیک الفرج "
《 عیدتون مبارک 》
و مردم ایران چه زیبا سردار عزیزمون رو تشییع کردن،،
خوشحالم از اینکه مردم فهیمن و هر موضوعی رو با موضوع دیگه قاطی نمیکنن،،
تو کدوم راهپیمایی اینهمه مردم دیده شده؟؟؟
مذهبی و غیر مذهبی، باحجاب و غیر باحجاب، فقیر و پولدار، زشت و زیبا، همه و همه برای بدرقه ی یک مرد واقعی جمع شدن،، 
مردی که یک عمر برای خودش زندگی نکرد و شبانه روز برای امنیت مردم تلاش کرد،،
مردم قدر کارهایی که سردار سلیمانی انجام داده رو میدونن و بخاطر انتقامش حتی تک تک حاضریم با
 دستمال را بر می دارم، گرد و خاک روی میزها و آینه ها را تمیز می کنم و جایشان دوستت دارم می گذارم. خانه را جارو می کنم و دوستت دارم هایم را می پاشم روی فرش های تمیز. به غذای در حال پخت ِروی گاز سر می زنم و چاشنی دوستت دارم اش را اندازه می کنم. جوراب هایت را بر میدارم و با دوستت دارم هایم کوک می زنم. دمنوش دوستت دارم را دم می گذارم تا بیایی. می آیی و دوستت دارم هایم را می نوشی و شام نخورده، از خستگی خوابت می برد. دوستت دارم هایم را مثل پتویی رویت می اند
اگر جنگ نبودتو را به خانه ام دعوت میکردمو میگفتمبه کشورم خوش آمدیچای بنوش خسته ایبرایت اتاقی از گل میساختمو شاید تو را در آغوش میفشردماگر جنگ نبودتمام مین های سر راه را گل میکاشتمتا کشورم زیباتر به چشمانت بیایداگر جنگ نبودمرز را نیمکتی میگذاشتمکمی کنار هم به گفتگو مینشستیمو خارج از محدوده دید تک تیر اندازانگلی بدرقه راهت میکردماگر جنگ نبودتو را به کافه های کشورم میبردمو شاید دو پیک را به سلامتیت مینوشیدمو مجبور نبودم ماشه ای را بکشمکه ب
مدافـــــع حـــــرم 
شهید جلیــــل خادمــــی
پدرم! وقتی رفتی، دلم گرفت، آخر با تو می‌شد به پیشباز صنوبرها رفت و پرستوها را تا دیار نور بدرقه کرد. با تو می‌شد تا آن سوی پرچین دلها رفت و عشق خدائی را زیباتر دید. با تو دلم چه آرامش غریبی داشت. 
◽️بگو ای مسافر نازنینم! بگو برای دیدن تو باید از کدام کوچه گذشت؟! آری! تو شهادت را بر ماندن ترجیح دادی، چرا که روح بلند تو نمی‌توانست در این دنیای خاکی بماند. 
◽️خوشا به حالت ای بابای عزیزم که به قافله ح
متن شعر مداحی  پشت سر مرقد مولا میثم مطیعی
پشت سر: مرقد مولا، روبرو: جاده و صحرا
 
بدرقه با خود حیدر پیش رو، حضرت زهرا
 
اینجا هر کی هرچی داره نذر حسین کرده
 
هرستونی که رد میشیم سیل جوونمرده
 
*** یا حسین لبیکَ یا حسین لبیکَ یا حسین یابن الزهرا  ***
 
 اومدیم پای پیاده روز و شب، توو دل جاده
 
اومدیم مولا ببینه شیعه مشتاقِ جهاده
 
تا دم آخر می مونیم پای همین مکتب
 
مرده باشه مگه شیعه، تنها بشه زینب
 
*** یا حسین لبیکَ یا حسین لبیکَ یا حسین یابن الزهرا
سید مهدی سه ویژگی داشت: با بصیرت، شجاع و ولایت مدار. زندگی خوبی داشت کارمند اداره بازرگانی بود. می توانست در رفاه و آسایش زندگی کند اما به محض اینکه احساس کرد که حرم حضرت زینب(س) در معرض خطر قرار گرفته است طاقت نیاورد و به عنوان نیروی داوطلب خود را به سوریه رساند  بار اول رفت و دو ماه بعد برگشت. بار دوم که خواست اعزام شود. گفتم: بابا بروی شهید می شوی گفت: نه بابا جان من لیاقت شهادت ندارم ولی اگر بروم تا زنده هستم نمی گذارم حضرت زینب(س) دوباره اسیر
می‌گفت: چرا همش توی خودتی؟ آنقدر به کمبودها و حسرت های زندگی ات فکر میکنی که نعمت های حالت را نمیبینی. چند سال پیش شادتر به نظر میرسیدی. بیشتر میخندیدی...
بیراه نمی‌گوید. باید ذهنم را از توهم آقاییِ نازِ ماهِ خوجگلم آزاد کنم. شاید بهتر باشد دیگر برای تو ننویسم. وقتی خرید و مسافرت میروم، برای تو هدیه ای نگیرم. با دوستانم که هستم، جایت را خالی نکنم. حتی شاید کم کم به این زندگی عادت کنم و بعدا از دعاهایم هم بروی. 
شب تاسوعا تو را در مسجد گوهرشاد میگ
فصل اول: دیدار
همسرم فواد با کلی دلتنگی مرا به ترمینال جنوب رساند تا برای رفتن به دانشگاه راهی قم شوم. همین که وارد ترمینال شدم مرا به روزهایی برد که تنهایی، تنها همسفرم بود در این جاده غربت. لحظه ای را به یاد آوردم که تا خود قم به فواد پیامک می دادم و اشک می ریختم. 
فواد مرا تا پای اتوبوس رساند و سوار که شدم از پشت شیشه با چشمهایش مرا بدرقه کرد و رفت تا غصه چشم هایم بی تابش نکند. اتوبوس هنوز چند صندلی خالی داشت، راننده بدصدا هم با صدای بلند مسافر
 عمو باب‌الله دی بَش
هامُون مرد مهرُبانی که همیشاک، کنار طالقانی جاده دَبَه و با دعایِ خیرُش، مسافرانِ بدرقه می‌کُرد...
او رِ «خوش‌قلب‌ترین عوارضی دنیا» نام بُدا بیَن و اینک او رِ «نوستالژی جاده‌ی طالقان» می‌خوانُن...
 
 
 
در ادامه، دلنوشته خانم اشرف حکیم الهی، برای ایشان را می‌خوانیم:
نابینا بود، ولی از بیشتر بیناها بیناتر...
با چشم دل می‌دید، با گوش دل می‌شنید
بیشتر طالقانیها از او خاطرات شیرین داشتند. همیشه لبخند بر لب داشت و با لبخ
 من نامِ کوچکم ، تورا دوست دارمت
معشوقِ کوچکم ، به خدا می‌سپارمت
با چشمِ باز ، بدرقه ات می کنم ، یواش_
تا چشم بسته‌ام ، به درونم ببارمت
بعد از تو سینه‌‌ای، چمدانم نمی‌شود
آرامشِ کسی ، هیجانم نمی شود
ممنوعه‌ی به نام من و نام کوچکم
نامی مجاز ورد زبانم نمی شود
با هرچه نام و پام ، از این وضع خسته‌ام
از اینکه هر چه خُرد نشد را شکسته‌ام
حالا که کلِ فاصله را زخم بسته‌ایم
حالا که زخم باز شده‌ی دست بسته‌ام
 
«ناصر تهمک»
پست دیروز و امروز رو باهم میذارم. الان ساعت ۳:۱۶ دقیقه هستش و تمام شهر در سکوت...
عکسها و پست های اخر کارلوس کیروش باعث شد دلم بگیره. بابت تمام لحظات شیرین و جنگندگی که داشتیم. حیف که مهمان پذیران خوب و بد بدرقه هستیم. کیروش هم رسما و کاملا جدی از ایران رفت! خبر کوتاه و شفاف و ناراحت کننده س. ناراحتی نه صرفا بابت پرستیژ بالای کیروش یا عادت هشت ساله، بلکه به خاطر بی برنامه گی و دوباره اما و اگرهای تکراری. 
اگر برنامه ای مدون وجود داشت، قطعا دل آزردگ
حلقه تو دستت گیر کرده... میخوای درش بیاری چه جوری درش میاری؟!
با زور و فشار یا با ملاطفت و نرمی؟!
با سنگ و چوب یا با کف صابون؟!
زور و فشار که وسط بیاد، اونی که پیش و بیش از همه آسیب میبینه انگشتته و بعد انگشترت.
خدا نکنه ولی به بن بستم رسیدین تو زندگی و خواستین حلقه ازدواجتونو از دستتون در بیارین،
چرا با بداخلاقی و ناسزا و جنگ و دعوا؟!
کاش درش نیارین، اما مگه نمیشه همین امر نازیبا رو زیبا انجام داد؟!
قرآن که میگه چرا :
(فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوف
متن نوحه قافله سالار من کجایی ای دوای دردم
پناه حرم کجا داری میری برادرم
بدرقه راه تو باشه چشم ترم
آهسته تر برو داداش مضطرم
حسین وای وای وای وای
قافله سالار من کجایی ای دوای دردم
پی تو هر کجا می گردم
تو رو تو قتلگاه گم کردم
***
دانلود نوحه قافله سالار من کجایی ای دوای دردم با نوای حاج امیر عباسی
***
ای بدن صد پاره رو خاک داغ این صحرایی
چرا مقطع الاعضایی
بگو کجا برم تنهایی
حسین وای وای وای وای وای
پناه حرم هنوز یادم نرفته لحظه ی رفتنت
بمیره خواهرت
آرام آرام ، باران ، تند تند میشدداشت تمام خانه های که با کاغذ ساخته بودم نم میکشیدتمام جوهر دوستت دارم هایی که روی دیوار هایش نوشته بودم حالا یک مشت اشک بودداشت آرام آرام، تند میشدحس کردم دلی آن دور هازیر خروار ها خاک دفن شدبه دستان باران قاتلبه دستور دنیای نامردچشمان من نظاره گر تمام رفتن هایت هست و میماندتا دلت میخواهد بروچتر را هم با خودت ببرزمین خیسی که نفس می‌کشیدیک فرق با صورت خیس من داشتمن نفس نمیکشیدمهیچبی هیچ ترسی از مردنبه خدا قس
 رهبر انقلاب در خطبه‌های مهم و تاریخی نماز جمعه‌ی ۲۷ دی‌ماه تهران، «تذکّر» به «أیّام‌الله» را یکی از محورهای کلیدی و مضامین فراگیر در بیانات خود قرار دادند و بر این اساس، «شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس و یاران و همراهانشان» و تشییع و «بزرگ‌ترین بدرقه‌ی جهان» این شهیدان والامقام را دو مصداق بزرگ از ایّام‌الله خواندند.

ادامه مطلب
آسدجواد یک چالش راه انداخته و بنده نیز لبیک گویان به دعوت از دوستان نامه ای به گذشته مینویسم.
هیچ وقت از نصیحت کردن و شنیدن استقبال نکرده ام و بنا گذاشته ام که در این نامه کمتر ژستِ پیر دانا را گرفته و نبش قبر نکنم.
 
 
من جانی که در اواخر شهریورِ 1392 هستی سلام
میدانم الان در اوج استیصال و خستگی هستی،درست مثل بوکسوری که رینگ بوکس را بازنده ترک کرده و هنوز جای مشت های حریفِ قدرش توی ذوق می زند،مات و مبهوت هستی.
برای اینکه باور کنی و این نامه را تا
❌ ترور رئیس‌جمهور آمریکا؛ 
 پنج روز عزای عمومی اعلام شد!
 
 
: در ساعت 10:30 دیشب  به وقت تهران با شلیک سه گلوله، رئیس‎جمهور آمریکا، به قتل رسید.
 
شب گذشته به مجرد وصول خبر سوء قصد به جان کندی، بلافاصله جریان به عرض شاهنشاه رسید و نیم ساعت بعد که مقارن با نیمه‌شب بود، نیز مجددا خبر تأسف‌انگیز درگذشت پریزیدنت کندی را به عرض شاهنشاه رساندند. شاهنشاه در حالی که به‌شدت از این حادثه تأسف‌انگیز متأثر بودند، بی‌درنگ دستور فرمودند که به این مناسب
ایام‌الله، روز‌های تاریخ‌ساز
رهبر معظم انقلاب اسلامی در خطبه‌های نماز جمعه تهران فرمودند: «این دوهفته‌ای که بر ما گذشت هفته پرماجرا و استثنایی است. ماجرا‌های تلخ، شیرین، حوادث درس‌آموز برای ملت ایران پیش آمد در این دو هفته. یوم‌الله یعنی روزی که دست قدرت خدا را انسان در حوادث مشاهده می‌کند. آن روزی که ده‌ها میلیون در ایران و صد‌ها هزار نفر در بعضی کشور‌ها به‌پاس خون فرمانده سپاه قدس به خیابان‌ها آمدند و بزرگ‌ترین بدرقه جهان را شک
خیلی دوستش داشتم و البته دارم ، 
من جدیدا رفتم توی توئیتر ؛ فضاش درست و حسابیتر از بقیه شبکه های اجتماعی هست و من باهاش راحت ترم ": )
 
امروز رفتم آزادی ؛ به استقبال و بدرقه ... 
---------------------------------------------------
اما توی توئیت های توئیتر ، یک توئیت به نکته جالبی اشاره کرده بود
سردار گفته بود که اقای ترامپ قمار باز ، خودم حریف شما هستم ، البته ویدیوش هم هست ولی این وسط یک نکته جالب و کوچولو هست ، شاید منظور سردار از این حرفش این بوده که ( شهید ) سلیمانی یک
باِسم رب الجمیل
 امروز درست سی سال از آن روز تلخ تاریخی میگذرد؛ سی سال از فراق امام محبوب بزرگوار ما، سی سال از آن وداع تاریخی و بدرقه‌ی باشکوه و بی‌نظیر که مردم از امام عزیزشان و بی‌نظیرشان انجام دادند. در این سی سال تلاشهای زیادی صورت گرفته است که یاد امام و نام امام کم‌رنگ شود. شیطنت‌های زیادی صورت گرفته است که اصول امام، فکر امام، راه امام در اداره‌ی کلان جمهوری اسلامی ایران نادیده گرفته شود. سعی شده است جاذبه‌ی بی‌نظیر امام بزرگوار
چند روز پیش عمو رفت. خبر که رسید، دست‌های بابا لرزید و من گریه می‌کردم، سرم گیج می‌رفت ‌و پاهایم دیگر روی زمین نمی‌ماند ولی گریه می‌کردم؛ بابا آمد و گفت قوی باش. نگاهش کردم. چشم‌هایش قرمز بود، نمیدانم دست‌هایش هنوز می‌لرزید یا نه ولی می‌دانم گریه نمی‌کرد. صدایش اما، غم آمیخته به بغضی بود که با هیچ گریه‌ای تمام نمی‌شد. عمو که رفت چهارشنبه بود، شبیه همان چهارشنبه ای که نوشته بودم کلاغ ها به سوگ نشسته‌اند، اسب‌ها گریه می‌کردند و تمام پ
باید همان روز که بعدِ دانشگاه توی پارک روی چمن ها دراز کشیده بودیم و آسمان آبیِ یکدست بود و من با دستم اَبر می‌کشیدم و تو خندیدی و پرسیدی«اگه گفتی اینی که می‌کشم چیه؟» می‌فهمیدم تو فکر پروازی و من فکرم پرواز است؛ پرواز کنار تو. باید روزِ قبل رفتنت، از دست‌های مضطرب قفل شده ات روی میز آن کافه لعنتی، می‌فهمیدم که دیگر سهم من نیستی. حالا دیگر خوب می‌دانم غمگین‌ترین نقطه جهانِ کوچک من کجاست؛ فرودگاه امام خمینی، وقتی که پرواز تو را اعلام کرد
دلواپس بود برای پا پیش گذاشتن ...می ترسید نکند شماهم...زبان م لال آقا....عمروبن قرظه که رفت بعد از نماز آمد که اذن رفتن بگیرد...نگاهتان پر از مهر می شود و مهربانی....نگاهش می کنید..می گوید تو آزادی می توانی بروی و خودت را برای ما به خطر نیندازی...نگاهش لابد پر از بغض می شود که نکند شماهم مثل بقیه او را برده ی سیاهی می بینید..... یادش می آیدکه او سیاه پوستی از اهل نوبه بود که پدرتان علی او را می خرد و به ابوذر می بخشد و بعد از مرگ ابوذر دوباره نزد پدرتان می
در مسجد، هر شب صفحه ای از قرآن را با ترجمه ی آن قرائت می کردند. شب پنج شنبه ای بود که صفحه ۱۹۲، آیات ۳۲‌ تا ۳۶ از سوره ی توبه را خواندند، خیلی دلم می خواست، آیه ۳۴ و ۳۵ را توضیح دهم و بیان کنم که یک «واو»، در آیه، چه قدر نقش دارد و برای حذف این «واو» چه قدر نقشه ها کشیده شد و «ابوذر»، برای باقیماندن آن بر سر جایش، و جلوگیری از تحریف قرآن چه قدر زجر کشید، ولی زمینه ی این بحث فراهم نشد.فردای آن شب، با برخی از دوستان، به دیدن یکی از حضرات رفتیم. از
در خرابات نشستن، راندن و به خویش خواندن. این کجی‌ها راست کردن،‌ این دروغی‌های راست‌نمای تباه. آن تباهی‌ها آتش زدن و در دم آتشین خویش فرو دادن، و آنگاه برآوردن چون بالهای فرشتگان.
این ابلیسکان به ابلیسی خویش واگذاشتن، آن نکومردان به نکومردی خویش. تا شرّی و نکویی روزی هر دو از خویش ملول آیند و راه حقیقی بجویند. 
خسته و ملول و زار، آنگاه که روح به آستانه رسد، حقیقت کمر می‌شکند و غبار راه از پاهای تاول‌بسته می‌ستاند و مرهم می‌نهد و بر زخم‌ه
عیدددددددد شما مبارررررررررررررررک
سال جدید مباررررررررررررررررررررررررررررررررررک
ان شاالله سال جدید برای تک تک مردم سرزمینم و برای شما مخاطب هایی که به وبلاگم سر می زنید و نوشته های عجیب و غریبم را می خوانید،سالی پر از خیر و برکت با تن سالم و دل خوش و عاقبت بخیری باشد.ان شالله دعای خیر و پر از برکت حضرت زهرا بدرقه تک تک ثانیه های زندگیتان باشد و مهر تاییدشان بخورد پای دعا ها و خواسته هایتان....ان شالله
و ان شاالله این ویرورس هم از تک تک مر
یک ماهی از مرخصی زایمانم میگذره. اگه از قبل زایمان و روزای بستری و یکی دو روز بعد ترخیص فاطمه فاکتور بگیریم ، بطور خاص ده روز آخرش یه زن خانه دارِ به تمام معنا بودم. 
این ده روز ، تقریبا هر روز صبحشو همسرم مثل یه مرد تشریف میبردن سر کار و منم سعی میکردم مثل یه کدبانو به خونه م و خونه داریم برسم. راضی ام؟ خیلی. البته که قبلشم که گرگ و میش قبل طلوع میزدم بیرون و میرفتم بیمارستان راضی بودم از لطف و منت خدا. الحمدلله علی کل حال.
 
میخواستم یه تجربه از
در زندگی لحظه‌هایی هست که دلت می‌خواهد مثل پنیر پیتزا کش بیایند...، طولااانی! تمام نشود. آن‌قدر می‌ترسی که هی ساعتت را نگاه می‌کنی!
مثل وقت‌هایی که بوی خاک باران خورده می‌پیچد توی هوا و دوست داری ریه‌ات اندازهٔ جنگل‌های گیلان باشد برای فرو دادن آن همه عطر...!
مثل قدم زدن دوشادوش کسی که هی دزدانه سرت را می‌چرخانی تا نیم‌رخ صورتش را ببینی!
مثل لحظهٔ تمام شدن یک مکالمه تلفنی وقتی هنوز دلت نمی‌آید گوشی را بگذاری؛ انگار که ته‌ماندهٔ صدایی ه
در طولانی‌ترین پروژه‌ای که داشتم با هومن هم‌گروهی شده بودم. دو سال از من بزرگ‌تر بود. مدال طلای المپیاد کامپیوتر داشت و در دانشگاه هم سرش در درس بود. در طول پروژه با هم با تپسی از پژوهشکده رویان راه طولانی‌ای را برمی‌گشتیم. آن جا هم چند بار شطرنج زده بودیم. اصولاً وسط بازی رها می‌کرد و می‌گفت «خیلی awkward شده!».
یادم است مدام استرس رفتن را داشت. این که چرا این پروژه انقدر طول کشیده و ممکن است دچار مشکل بشود. از اپلای برایم گفته بود، از این که چ
سید جان خدا نگهدارت، خدا قوت
دعایمان کن










متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.




















مدت زمان: 6 دقیقه 
هر چیزی یک بار مزه دارد.و به تبع ان هر چیزی فقط یکبار درد دارد؛بعد از آن حس هایمان ضعیف میشود،میخواهد شادی باشد یا غم.
شاید خیلی دیگر از آمپول زدن نترسیم؛میدانیم درد دارد ولی خوب تجربه اش را داشته ایم و فهمیدیم که میتوانیم سر بلند بیرون بیاییم از این قضیه،فهمیدیم که دردش قابل تحمل است.
مگر چقدر میتوان از رفتن ادم ها ناراحت شد ،آرام آرام کمرنگ و عادی میشود،تا جایی که پشت سر کسی که میخواهد برود خودت اب میریزی و بدرقه اش میکنی
ما خوب بلدیم درد ها
زنان، زنان مدینه، زنان بنی هاشم که چند ماه پیش، تو را بدرقه کردند اکنون تو را به جا نمی آورند. باور نمی کنند که تو همان زینبی باشی که چند ماه پیش، از مدینه رفته ای. باور نمی کنند که درد و داغ و مصیبت، در عرض چند ماه بتواند همۀ موهای زنی را یک دست سپید کند، بتواند چشم ها را این چنین به گودی بنشاند، بتواند رنگ صورت را برگرداند و بتواند کسی را این چنین ضعیف و زرد و نزار گرداند. و تازه آنها چگونه می توانند بفهمند که هر مو چگونه سپید گشته است و هر چروک
امروز دیدم ات... جایی که فکر اش را هم نمی کردم...
تمام این سالها حسرت دیدار دوباره ات گوشه ذهن و دل ام جا خوش کرده بود و همیشه فکر میکردم جایی میان انبوه جمعیت لحظه ای چشم ام به تو خواهد افتاد و تمام آن لحظات برایم تکرار خواهد شد و پس از آن و روزهای دیگر را چگونه ادامه خواهم داد... مهمتر اینکه تو هم مرا خواهی دید یا نه..؟! و آیا مرا به یاد خواهی آورد...؟! یا شاید زمانی میان جلسات کاری ترا ببینم و دیگر هیچ نفهمم...
اما جایی میان روزمرگی هایم، دقیقا جایی ک
یک ماهی از مرخصی زایمانم میگذره. اگه از قبل زایمان و روزای بستری و یکی دو روز بعد ترخیص فاطمه فاکتور بگیریم ، بطور خاص ده روز آخرش یه زن خانه دارِ به تمام معنا بودم. 
این ده روز ، تقریبا هر روز صبحشو همسرم مثل یه مرد تشریف میبردن سر کار و منم سعی میکردم مثل یه کدبانو به خونه م و خونه داریم برسم. راضی ام؟ خیلی. البته که قبلشم که گرگ و میش قبل طلوع میزدم بیرون و میرفتم بیمارستان راضی بودم از لطف و منت خدا. الحمدلله علی کل حال.
میخواستم یه تجربه از ای
مهمون اومد 
پسرخاله ی بابا و همسرش که از بچگی دوستشون داشتم 
مهربون 
دوست داشتنی 
از نظر مادی پایین هستند 
هیشکی نبود جز من 
همون موقعی که پست قبل رو نوشتم 
الان رفتن 
تا دم در خروجی رفتم به بدرقه 
برام مهم نیست که میگه تو خونه نشسته بودیم و تنها بودیم گفتیم بریم خونه ی کسی 
چون داشت گله می کرد که شما نمیاید 
به گمونم از بابای من بزرگتر باشه 
مادر پدر خواهرها و برادر ۵ دقیقه آخر اومدن 
مادر اول می پرسه پذیرایی شدن؟ پس چرا پیش دستی جلوشون نیست
خادم امام حسین علیه السلام...
▪️مرحوم آقاى همایونى در اوّل محرّم دوازده شب روضه داشتند و روضه شان بسیار با اخلاص و نورانى بود.
▪️مرحوم حضرت آیةالله انصارى رضوان الله علیه تا وقتى در قید حیات بودند در این روضه شرکت میکردند.
▪️ایشان مى گفتند: یک سال نزدیک ایام روضه رفتم روضه خوان را دعوت کنم. منزلشان در کوچه اى بود که در میان آن پیچى قرار داشت. وارد کوچه شدم و از پیچ که عبور کردم دیدم سگ درنده بزرگى نشسته است.
▪️آن سگ معروف بود و آن قدر قوى بود
بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و شوق کودکانه در پیاده روها، بوی نمره های بیست، بوی دفتر حساب و مشق های ناتمام، بوی دوستی و محبت…
 
پاییز با خود شور می آورد و قاصدکها خبر بازگشایی مدارس می دهند، درختان آماده می شوند تا با شوق، برگهای رنگارنگشان را چون کاغذهای رنگی بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه می روند بریزند و سارها بر شاخه های انبوه درختان صف کشیده اند، تا آوازهای گرمشان را بدرقه کنند
 
نسیم، نفس های معطرش را هر صبح بر
ای کاش همیشه پیشم میموندی..ای کاش هیچوقت نمی رفتی...
هر دو اینو گفتیم ...اون بلند...من تو دلم...
نمی دونم چطوری یاد گرفتی که بغضتو نگه داری..نه نه ..چجوری یاد گرفتی اصلا بغض نکنی چرا هیچوقت نتونستم یاد بگیرم...خیلی لازم داشتم بلد باشم ...ولی می  دونی ای کاش میشد از آقای دکتر تشکر کنم که خودشو برای بدرقه ام رسوند..چقد خوب بود که بود، برعکس استقبالش ایندفعه ازش ممنونم که اومد..که یادم انداخت هست .وقتی اومد تونستم برم سوار تاکسی شم..تا قبل اومدنش پام نمی ک
نمیدانی برای این لحظه که بپذیری روزی ببینمت چقدر انتظار کشیده ام و چه اشک شوقی در چشمانم حلقه شده ضربان تند قلبم را نمیتوانم آرام کنم واقعا این تو هستی که اینطور بازخوردی ازت دارم میبینم باورم نمیشه
خدایا خیلی خوبی
مرسی بهم برگردوندیش
کی کجا بیایم عمرم عشق نازنینم
کاش در یکی از همین روزها که بی تابت میشوم و سر از ایستگاه بی آر تی که برگشتنی به منزل سوار میشوی ببینمت، نمیدانم مرا ببینی میشناسی ام، نمی دانم ببینمت میشناسمت، مهم نیست، مهم این
هتل سورینت مریم کیش
 این هتل در 4 طبقه احداث شده که دارای 56 اتاق و سوئیت است این هتل با ظاهر و سبک و معماری اروپایی در سال 1392 بازسازی شده که استفاده از تکنولوژی هوشمند (BMS) که با ورود مسافر به صورت خودکار فعال می شود  سیستم مدرن را نیز به امکانات این هتل زیبا افزوده است و شرایط مناسبی برای تاًمین آسایش و آرامش مهمانان فراهم نموده است.دیگر ویژگی های هتل سورینت مریم فاصله کم تا ساحل و اسکله تفریحی کیش و همچنین مراکز اصلی خرید مانند بازارهای مروار
[عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ] قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‏: تُحْشَرُ ابْنَتِی فَاطِمَةُ [یَوْم القِیَامَة] وَ عَلَیْهَا حُلَّةُ الْکَرَامَةِ [وَ] قَدْ عُجِنَتْ‏ بِمَاءِ الْحَیَوَانِ‏ فَیَنْظُرُ إِلَیْهَا الْخَلَائِقُ فَیَتَعَجَّبُونَ مِنْهَا ثُمَّ تُکْسَى أَیْضاً مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةِ أَلْفَ حُلَّةٍ مَکْتُوبٌ عَلَى کُلِّ حُلَّةٍ بِخَطٍّ أَخْضَرَ: أَدْخِلُوا بِنْتَ [ابنة]مُحَمَّدٍ الْجَنَّةَ عَلَى أَحْسَنِ الصُّورَةِ وَ أَح
سلام ...
شده بود مدتهای نسبتا مدیدی ننویسم ولی نشده بود که بخوام گرد و خاک روی سیستم رو بزدایم تا بیام و بنویسم ... 
بعد از گذشت سه ماه و اندی نداشتن گوشی دلیلی شد تا حالا اینجا تایپ کنم . چقدر بی معرفتم من :) 
گوشیم در دست تعمیر هست و هزینه ای نسبتا گزاف رو دستم گذاشته . 
این روزها اُورت پول خرج میکنم . نه اینکه بگم پول دارم . نه به خدا ... پوله که به راحتی از دستم در میره و من با چشمانی اشک بار باهاش وداع میکنم و اشک چشمانم بدرقه ی راهشه . ولی تهه همه ی ا
گفتم: نمی دانم چه کنم، تو بگو؟پرسید: از چه؟گفتم: از همه تقلاهایم، از همه خواسته هایم، از همه رویاها، از همه از دست دادن ها، از همه... او فقط میخندید.گفت: گاهی از دست می دهی که بدست آوری و گاهی بدست می آوری که از دست بدهی.خنده ام چیزی شبیه به کنایه بود، گفتم: ولی از دست دادن همیشه بدست آوردن نیست، گاهی باختن است که با هیچ بردی نمی توان جبران کرد.انتظار نداشت این حرف را بزنم، بلند شد، آفتاب را با چشم هایش بدرقه کرد، گفت: آنچه به تو داده می شود مصلحت د
الان گوشی ام را بازکردم و آلارمی که برای ساعت۲۱ گذاشته بودم تا بیایم و اینجا درباره امروزم بنویسم را دیدم، حوصله ای ندارم بنویسم ولی مینویسم
امروز صبح برای کارگاه اخلاقی که الکی انرا برای ما اجباری کرده اند به کتابخانه مرکزی دانشکده رفتم و خب مثل همیشه کارگاه کنسل بود!
وقت منم هم که علفی بیش نیست
هرچند الان دوستم گفت دیروز برای او پیامک امده که کارگاه کنسل شده ولی بمنکه کسی نگفته بود کارگاه کنسل شده و پیامکی هم ارسال نشده بود!
من موجودی هستم
بسم رب الرفیقاز هیاهوی شهر دور شدیم و خبری از نورهای زرد و سفید نیست و غیر از صدای خروش رودی که به فاصله پنج متری ما در جریانه چیزی به گوش نمیرسه. دور آتیشی که با هیزم روشن کردیم روی قلوه سنگ های بزرگ دومتری نشستیم. علی طبق معمول داره پر حرفی میکنه و با هیجان خاصی جمع رو گرم میکنه. دست هام رو دور زانوهام گره کرده ام و به این فکر میکنم چه خوب که علی رو با خودمون آوردیم سفر! چند سال جوون تر، خوش سفر و پر انرژیه. ما در برابرش مثل چنتا پیرمرد پیزوری از
بسم رب الرفیقاز هیاهوی شهر دور شدیم و خبری از نورهای زرد و سفید نیست و غیر از صدای خروش رودی که به فاصله پنج متری ما در جریانه چیزی به گوش نمیرسه. دور آتیشی که با هیزم روشن کردیم روی قلوه سنگ های بزرگ دومتری نشستیم. علی طبق معمول داره پر حرفی میکنه و با شر و شوری خاصی جمع رو بیش از پیش گرم میکنه. دست هام رو دور زانوهام گره کردم و به این فکر میکنم چه خوب که علی رو با خودمون آوردیم سفر! چند سال جوون تر، خوش سفر و پر انرژیه. ما در برابرش مثل چنتا پیرمر
+به انتظار چه نشسته ای پسرم؟
_جنگ پدر... در انتظار جنگ هستم تا دشت را پر کند
+از جنگ چه میدانی؟
_یک گروه حق یک گروه باطل و بعد شمشیرهایی که حرف میزنند
+تعریف شاعرانه ایست... اما جنگجوها شاعر نیستند
_چه هستند پدر؟
+اگر به چشم تو نگاه کنم، شاید مجسمه ساز هستند، خراش میدهند و میبرند
_چیزی هم خلق میکنند؟
+آدم های جدید... من خودم بعد از یک جنگ خلق شدم
[دستش را بالا می آورد، آستین خالیی که تاب میخورد]
_ادمی هم خلق کردید؟
+خلق کردم، آدمی بدون سر
[نگاهش را به پس
دیروز بهم میگفت بهم بی توجه شدی
یه جورایی هم حق داشت قرار بود من برم دنبالش سر کار برا همین کرایه نبرد دنبال خودش... تقریبا یه ساعت پیاده روی کرد تا برسه خونه!
دم بر نیاورد فقط بوسه و بغل و استایلای بچگانه
بعدشم که با ماما رفتم برا عروسی معصوم پارچه بخرم طفلک معصوم به رسم همیشه جلو در ایستاد که تا سر کوچه با دست و بوسه همو بدرقه کنیم که اونم نشد یعنی عجله ای رفتم بر نگشتم پشتمو نگا کنم... میگفت تا سر کوچه من نگات کردم و دست تکون دادم با لبخند... ولی
این روزا به شدت قلب درد دارم
اصلا آروم و قرار ندارم... 
بعد از صبح جمعه شدت این درد بیشتر شد
انگار یه تیکه از قلبم جدا شده
مثلا 7صبح از خواب بیدار میشم تپش قلب دارم و حالم بده
دوست دارم یه دل سیر گریه کنم... 
تو مراسم تشیع شاعر شعرهای آهنگران و مطیعی پشت سر من نشسته بود اصلا نذاشت من حس بگیرم!!!!
یه خانمی که فکر میکرد خودش این شعرارو نوشته داده دست این اقایون مداح 
هی زیرگوشم زمزمه میکرد نمیدونست چی میخواد بخونه ها اما مثلا که من بلدم!!!! ویز ویزویز و
فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ
وقتی که رب تو بر جبل تابید. جبل یعنی مَن، کوه انانیت. انا. من. چون کوه مانع خورشید است. نمی توانیم خورشید را ببینیم. جبل من بین من و منطقه نوراللهی من مانع شده، نمی توانم منطقه را ببینم. در ظلمت هستم .
حال اگر انسان با تیشه فرهادی زد، البته آن کافی نیست. یک مرد و عنایت مرتضوی هم لازم است. یک انفاس قدسی پیر طریقت علی بن ابی طالب لازم است. اصلا بدون ولایت نمی توان جلو رفت. این تیشه کوه را بزند، از آن طرف هم به او ع
" هیچ وقت نمی‌فهمی کی آخرین باره، کی آخرین دفعه‌ایه که داری در آغوش میگیریش، بغلش می‌کنی، فشارش میدی، عطرش رو بو می‌کنی و …. لحظه‌ای که متوجه می‌شی آخرین بار رو هم از دست دادی، لحظه‌ای که متوجه می‌شی دیگه نمی‌تونی دوباره تو آغوشت بگیریش. اون لحظه، لحظه "حسرت آغوش آخر"ه. لحظه‌ای که حسرت می‌خوری از اینکه آغوش آخر رو خاطره نکردی، ساده از کنارش گذشتی و مثل همهٔ دفعات به آغوش کشیدی‌ش."
 
آغوش آخر می‌تونه صبح موقع خدافظی برای رفتن به کار با
امسال روز مرد و زن یکی شده است، اما مردها زن، زن‌ها مرد، جدایی زن و مرد به همه توصیه شده است. نسبت ما و قرآنِ روی طاقچه هم‌ برعکس شده است، این بار اوست که نباید بی وضو دست بدهد، بوسه بر آن ممنوع، همان لب طاقچه لب پَر شده است. مراسم بدرقه‌ کنسل شده است، آب پشت پا، این بار از سر شده است. امسال خانه‌ی خدا هم بی‌مشتری شده است، تولدِ در کعبه دیگر لاکچری نیست، علی هم مثل مردم عادی شده است، مردم عادی هم مثل علی خانه‌نشین شده‌اند. با این وجود عده‌ای
هر شب ستاره‌یی به زمین می‌کشند و این آسمان غم‌زده غرق ستاره‌ها است
سلام رفیق، چه‌گونه تجسم‌ات کنم؟ به کدام جرم تصورت کنم؟ جوانکی نحیف بر فراز چوبه‌ی دار که به شکفتن غنچه‌ی خورشید لب‌خند می‌زند؟ یا کودکی پابرهنه از رنج‌دیده‌گان پایین شهر که می‌خواست مژ‌ده‌ی نان باشد برای سفره‌های خالی از نان مردم‌اش.
چه‌گونه تجسم‌ات کنم؟ نوجوانی از جنس آزاد چشیده‌گان بالای شهر که الف‌بای رنج و مظلومیت، درس مکتب و مدرسه و زنده‌گی‌شان است. راس
چند وقتی است که جایگاه مسئول انجمن هنرهای
نمایشی آب پخش دستخوش تغییراتی شده و علی سعادت بجای داود جان امیری منصوب شده
است.
کاری به این جابجایی نداریم چون تغییر و تحول
پست ها و مسئولیت ها،حق طبیعی هر مدیر و مجموعه ای است و ایرادی بر این امر وارد
نیست.

آنچه موجب ناراحتی می شود نحوه برخورد با شخصیت
ها در این جابجایی هاست و بر این عقیده ام که باید شان و جایگاه افراد در اینگونه
رفتن ها و آمدنها حفظ شود.


داود جان امیری از هنرمندان برجسته استان و شه
اضطراب اول آمد توی سینه ام پیچید،بعد انگار خون شد و دوید توی رگ هایم.
آقاجون شروع کرد به خواندن حدیث شریف کساء، دلم آرام گرفت.چقدر صدای آقاجون آرامم می کند. آن جا که هم و غم و حاجت های شیعیان براورده می شود، تو را سپردم به خدا.سپردم و دلم آرام گرفت.از خانه که بیرون زدیم، به تو فکر می کردم میوه ی دلم.به تو که چه حس هایی را کنار من تجربه کردی توی این چند ماه.روزهای عجیبی پشت سر گذاشتیم. همان اوایل که نمی دانستم و چه روزهای سخت و پراضطرابی بود،چند
با مجی رفته بودم یزد. اون برای پروژه‌ش توی دانشگاه چندساعتی کار داشت و منم برای خودم تاب خورده بودم. مسیر رفت رو من رانندگی کرده بودم و مسیر برگشت رو، روی صندلی عقب خوابیده بودم. مجی گفته بود که داریم می‌رسیم به شهر... ببرمت خونه‌ی خودتون یا میای خونه‌ی ما؟ من خیلی خواب بودم، بهش جواب نداده بودم. بعد دیدم یه جا ایستاد و با یه نفر شروع کرد به حرف زدن. یه پیرمرد بود که آدرس می‌خواست. من هنوز زیر ملافه خواب بودم. از صدای در فهمیدم که پیرمرد سوار م
پرواز ساعت پنج صبح و دم‌دمای طلوع بود و من که داشتم از جایی خداحافظی میکردم که احساس عجیب دلتنگی بهش داشتم، در کنار ترس از پرواز، دل‌و دماغی برام نذاشته بودکه حتی از پنجره‌ی هواپیما به منظره‌ی بی‌نظیر افق نارنجی نگاه کنم. سرم رو به شیشه تکیه‌ دادم، پیام آخرِ کسی که برای بدرقه‌م اومده بود و نوشته بود "نشستی خبر بده" رو خوندم و بعد هدفون رو تو گوشم گذاشتم که صدای آهنگ، من رو از فضا جدا کنه. پرواز که اوج گرفت و از ابرها که گذشتیم دو مهماندار ب
بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و شوق کودکانه در پیاده روها، بوی نمره های بیست، بوی دفتر حساب و مشق های ناتمام، بوی دوستی و محبت…
 
پاییز با خود شور می آورد و قاصدکها خبر بازگشایی مدارس می دهند، درختان آماده می شوند تا با شوق، برگهای رنگارنگشان را چون کاغذهای رنگی بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه می روند بریزند و سارها بر شاخه های انبوه درختان صف کشیده اند، تا آوازهای گرمشان را بدرقه کنند
 
نسیم، نفس های معطرش را هر صبح بر
دلایل خالی شدن باتری خودرو را به طور کلی می توانیم در سه مورد اصلی خلاصه کنیم: .1 وجود مشکل ذاتی در خود باتری .2وجود مشکل در سیستم سیم کشی خودرو .3اشتباهاتی که خود راننده مرتکب می شود با این تفاسیر می توان گفت که بسیاری از مشکلاتی که برای باتری به وجود می آید به سادگی قابل رفع هستند و نیازی به تعویض یا مراجعه به تعمیرگاه ندارند. بیشتر افراد زمانی متوجه ایراد باتری می شوند که خودرو خاموش است و قصد روشن کردن آن را دارند. اما گاهی خالی شدن باتری در ح
بسمه تعالی
می فرمود: سالها قبل از انقلاب، کتابی در پاسخ به بعضی شبهات روز، نوشته بودم. روحانی مشهوری آن را خواند و پسندید. پیام داد که به شهر آنها بروم تا به بهانه بزرگداشت من، مسائل روز اسلامی را تبلیغ کنیم.
بلیت قطار خریدم و سوار شدم. با خود گفتم ایکاش همسفر اهل علم و کتابی نصیب تا با مباحثه، راه کوتاه شود. دیدم سید معمم بلند قدی بسمت کوپه من می آید. چهره زیبا، لباس فاخر، ریش آراسته و عمامه مرتبی داشت. گفتم خدا را شکر که دانشمندی نصیب شد. شادما

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها